هفته سی ام
سلام دردونه های ناز و قشنگم
دخترای گل و قشنگ مامانی امروز پا گذاشتیم توی ٣٠ هفته ,٣٠ هفته توی دل مامانی نفس می کشید تکوناتون شدید تر شده بعضی وقتها ضربه هاتون اینقدر شدیده که احساس می کنم پاهای خوشگلتون داره از توی دل مامانی می زنه بیرون مامانی قربون پاهای موچولوتون بشه ,
بعضی وقتها هم نی نی کوچولوی سمت چپ دل مامانی شیطونی می کنی و پاهاتو می زنی توی سر آجی قربونت برم آجی گناه داره دردش میاد شوخی می کنم مامانی , مامان فداتون بشه که جاتون تنگه دلم براتون می سوزه
مامانیا شبها اصلا" نمی تونم بخوابمبه هر پهلویی که می شم دلم درد می گیره همش استرس دارم که خوابم سنگین نشه و برای شماها خدایی نکرده توی دل مامانی اتفاقی بیفته خدانکنه مامانی فداتون بشه
دو هفته ای هست که بابایی جونی نیومده پیشمون آخه امتحانای بابایی داره شروع میشه مونده خونه درساشو بخونه تا موقع بدنیا اومدن دخملاش بتونه مرخصی بگیره و زیاد پیشمون بمونه
خودمونیما , مامانی بارداری خیلی سختی داشته از یک طرف ٧ ماه دور از خونه و زندگی از یک طرف دور از بابایی از طرف دیگر استراحتی که مامانی باید داشته باشه خیلی خسته کننده است ولی مامانی بخاطر شما دردونه هاش همه رو تحمل می کنه ان شاءالله یک ماه و نیم دیگه همه سختی ها با بدنیا اومدن شما به شادی تبدیل می شه
هر چه بیشتر می گذره بی صبرانه مشتاق دیدن روی گل شما خوشگلام هستم بعضی وقتها باورم نمی شه که چهار تا دست و پای کوچولو موچولو توی دل مامانی داره تکون می خوره خدایا ازت ممنونم که دو تا گیس گلابتون به مامان و بابا هدیه دادی این بهترین هدیه ای بوده که توی عمرم گرفتم
خدایا ازت ممنونم به خاطر همه نعمتهای خوبت خدایا همه نی نی های دنیا در پناه خودت سلامت بدار
نفسهای مامانی دوستتون دارم و همیشه مراقبتونم