هفته سی و چهارم
سلام گلهای خوشبوی مامانی
باورم نمی شه که ٣٤ هفته داریم باهم زندگی می کتیم . زندگی و همنفس بودن با دو تا فرشته کوچولو که همه جا باهاته از لذت بخش ترین لذایذ دنیاست .
ماشاءالله نفسهای مامانی خیلی حرکاتتون قوی شده . همه جای دل مامانی رو گرفتین احساس می کنم دیگه جای خالی توی دلم ندارم .
فردا شنبه وقت آخرین سونو داریم سه هفته است برای سونو فردا لحطه شماری می کنم تا شما دو تا همدمامو ببینم .
هر چه بیشتر می گذره بیشتر احساستون می کنم حس می کنم دستهای کوچولوتونو گرفتم زل می زنم به صورتهای مثل ماهتون مامانی فدای صورت خوشگل دختراش بشه .
راستی دو هفته پیش تخت و ساک لوازمتونو خریدیم ولی هنوز کالسکه و صندلی ماشین مونده چون مامانی نمی تونست زیاد راه بره اونها رو گذاشتیم بعد از زایمان با خودتون بریم بخریم .
مامان براتون بمیره چون دور از خونه خودمون هستیم نمی تونم اتاقتونو آماده کنم فعلا" همه وسایلتون توی نایلون تو کمد خاله و دایه تا اینکه بعد از زایمان بریم خونمون و اتاقتونو براتون تزئین کنم .
دخترای گلم این شبها اصلا" نمی تونم بخوایم سمت راست که می خوابم پهلوم به قدری درد می کنه که نفسمو می بره آخه یکی از شما سرتون زیز معده مامانی قرار گرفته.
سمت چپ که می خوایم دیگه بدتر دخترکوچولوی مامانی سرت دقیقا" زیر دل مامانی و خیلی دردت می گیره و به دلم لگد می زنی الهی براتون بمیرم که اذیت می شین ولی چاره ای نیست اگه خوب استراخت نکنم شما ها خوب رشد نمی کنین .
خدا خودش توی دل مامان مواظبتون هست .
این هفته عروسی دعوت شدیم عروسی (دختر پسر خاله مامان ) ولی من نمی تونم برم چون اگه برم خیلی خسته می شم ترجیح میدم توی خونه استراحت کنم ان شاءالله عروسی عروسکای خودم .
همه دارن لحظه شماری می کنن برای دیدن روی ماهتون خدا کنه این دو هفته زودتر تموم بشه تا شما خوشگلام بپرید توی بغل مامانی .
عشقهای مامان
دردونه های مامان
تمام زندگی مامان
همدمای مامان
هستیهای مامان
عاشقتونم و برای همیشه مراقبتون .