ستایش و نیایش دوقلوهای مامان و باباستایش و نیایش دوقلوهای مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دوقلوهای مامان و بابا

یک اشتباه کوچک

سلامی دو باره به دخترای گلم هستیهای مامان و بابا دردونه های فسقلی ستاره های آسمون مامان و بابا وروجکهای نازنینم   مامانی از ذوقش یک اشتباه کوچولو کرده . یک هفته سن شما کوچولوهامو زیادتر حساب کردم مثلا"‌امروز که سه شنبه ٧/٤  ٣٣ هفتمون تموم می شه ولی من ٢٤ هفته حساب کردم باید هفته های قبلی رو هم درست کنم . رفتم سونوگرافی آقای دکتر که حساب کرد تازه متوجه شدم که من از اینکه ذوق داشتم شماها رو زودتر ببینم یک هفته جلو جلو حساب کرده بودم . همنفسای مامانی عاشقتونم و همیشه مراقبتونم .     ...
7 تير 1390

هفته سی و چهارم

سلام گلهای خوشبوی مامانی باورم نمی شه که ٣٤ هفته داریم باهم زندگی می کتیم . زندگی و همنفس بودن با دو تا فرشته کوچولو که همه جا باهاته از لذت بخش ترین لذایذ دنیاست . ماشاءالله نفسهای مامانی خیلی حرکاتتون قوی شده . همه جای دل مامانی رو گرفتین احساس می کنم دیگه جای خالی توی دلم ندارم . فردا شنبه وقت آخرین سونو داریم سه هفته است برای سونو فردا لحطه شماری می کنم تا شما دو تا همدمامو ببینم . هر چه بیشتر می گذره بیشتر احساستون می کنم حس می کنم دستهای کوچولوتونو گرفتم زل می زنم به صورتهای مثل ماهتون مامانی فدای صورت خوشگل دختراش بشه . راستی دو هفته پیش تخت و ساک لوازمتونو خریدیم ولی هنوز کالس...
3 تير 1390

هفته سی و سوم

سلام وروجکهای مامانی  این روزها خیلی تردید دارم .چون دکتر سونوگرافی سلامت سه ماهه سوم و وزن گیری شما خوشگلامو برام نوشته . روز شنبه وقت دارم ولی آقای دکتر وقت سه بعدی بهم نداد گفت چون دوقلو هستی خیلی طول می کشه . هر جا زنگ می زنم برای سونو سه بعدی یا وقت ندارن یا قیمت های نجومی میدن خیلی دلم می خواست سونو سه بعدی رنگی ازصورتهای ناز شما داشته باشم ولی مثل اینکه قسمت نیست از طرفی هم دلم می خواد برم پیش خود آقای دکتر چون از اول اونجا سونو شدم و کارش دقیق است . هفته پیش حرکتهای شما نی نی تپلی سمت راست رو خیلی حس نمیکردم . روز پدر که رفته بودیم خونه بابا بزرگ از عمه پریسا خواستم که با گوشی صدای قلبتونو...
1 تير 1390

پدر روزت مبارک

باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، اما امشب همه جملات را فراموش کرده ام، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم . پدرم روزت مبارک . . . روز مرد رو به همه پدر هاي دنيا تبريك ميگم خداوند عنایت کرد من نیز بعد از ١٠ سال پدر دارم می شوم  
30 خرداد 1390

روز پدر مبارک

بابایی ما بهترین بابای دنیاست. با اینکه خیلی از ما دوره ولی هر هفته میاد  و به ما سر میزنه. بابایی خیلی دوست داشتیم که همیشه پیش ما باشی و با اون دستای مهربونت ما رو از روی شکم مامانی لمس کنی و باهامون حرف بزنی. وقتی صداتو می شنویم و دستاتو لمس می کنیم امید می گیریم و توی شکم مامانی خوب غذا میخوریم تا رشد کنیم و قوی بشیم و بدنیا بیاییم و زود زود بیاییم پیشت. تو همه سختی ها و مشکلات بابایی ما تکیه گاه ماست. بابایی مهربون روزت مبارک خیلی دوستت داریم.     ...
26 خرداد 1390

مامان من نمی خوام برم مدرسه !!!!!

صبحی مادری برای بیدار کردن پسرش رفت. مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است. پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه. مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه. پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد. مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه. پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟ * * * * * * * * * * * * * * * مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!! ...
23 خرداد 1390

درخواست از خدا

            از خدا خواستم مصائب مرا حل کند و خدا گفت: نه!             او فرمود: حل مشکلات تو کار من نیست، من به تو عقل دادم و تو با توکل              به من به مراد مقصود می رسی             از خدا خواستم غرور مرا بگیرد و او گفت: نه!             او فرمود: باز گرفتن غرور کار من نیست بلکه تویی که باید آنرا ترک کنی     ...
23 خرداد 1390

هفته سی و دوم

سلام پروانه های قشنگم     امروز جمعه است بابایی این هفته نیومده آخه هفته پیش اومده بود قراره هفته دیگه بیاد که با هم بریم آزمایش خون بندناف جنین رو بدم . می خواییم اگه بشه خون بندناف دخترامو فریز کنیم شاید یک روزی مورد استفاده بشه ولی امیدوارم هیچ وقت استفاده نشه . جمعه ها خیلی دلگیره مخصوصا" وقتی که توی خونه بمونی و هیچ جایی نتونی بری یک کمی می خوابم  یک کمی از روی بی خوصلگی تلویزیون نگاه می کنم خلاصه حوصلم سر رفته خدا کنه این یک ماه هر چه زودتر تموم بشه تا با شما کوچولوهای نازنینم سرگرم بشم . روز چهارشنبه با مامان جون و خاله مونا رفتیم دکتر صدای قلب کوچولوتونو شنیدم صدای...
23 خرداد 1390

هفته سی و یکم

سلام زندگیهای مامان دخترای گلم امروز با هم پا گذاشتیم توی سی و یک هفته  . سی و بک هفته یا هم هم نفسیم و باهم زندگی می کنیم . بدنیا که بیایید دلم برای تکونای قشنگتون تنگ می شه . دیروز بعد از ١٨ روز از خونه رفتم بیرون با مامان جون رفتیم هایپر استار یه دور بزنیم , خیلی کلافه شده یودم هوای خونه خیلی برام سنگین بود انگار نمی تونستم نفس بکشم . از خونه مامان جون تا هایپر ٢ دقیقه راهه هوا بارونی بود رعد و برق می زد آنقدر هوا تمیز بود که چند تا نفس عمیق کشیدم خانه هایی که روی کوه ها ساخته شده بود رو به راحتی می شد دید قربونش برم توی تهران به ندرت هوا تمیزه. ...
13 خرداد 1390